پايبندى آمر و ناهى به گفته هاى خود
پارهاى فقيهان بر آن رفتهاند كه يكىديگر از شرايط امر به معروف و نهى از منكر آن است كه آمر به معروف و ناهى از منكر، خود به گفتههايش پايبند باشد و گفتارش از كردارش فراتر نرود. شيخ بهايى با استناد به آياتى مانند «آيا در حالى كه كتاب را مىخوانيد، مردم را به نيكى فرمان مىدهيد و خود را فراموش مىكنيد؟ آيا به عقل درنمىيابيد؟ (91) » و «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چرا سخنانى مىگوييد كه بهكارشان نمىبنديد؟ خداوند سخت به خشم مىآيد كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد. (92) » و همچنين روايات بسيارى قريب به مضمون اين آيات، اين شرط را جزو شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر شمرده است. ليكن صاحب جواهر نظر او را رد و دلايلش را يكايك نقد مىكند و استدلال مىكند كه مقصود اين آيات و روايات اين نيست كه امر به معروف و نهى از منكر بر كسى كه پايبند گفتههايش نيست، واجب نمىباشد. بلكه اين نصوص در مقام نكوهش كسانى است كه خود از دانستههاى خويش بهره نمىگيرند و چون كوران مشعلهدارند كه راه را بر ديگران روشن مىكنند، اما خود همواره در تاريكى بهسر مىبرند. (93) بدينترتيب اين شرط، شرط تأثير است، نه شرط وجوب. غزالى اين تفاوت را با آوردن مثالى نيك توضيح مىدهد: اين [نوع امر به معروف و نهى از منكر] فاسق را نيز روا بود. كه بر هر كسى دو چيز واجب است: يكى آن كه خود كند و ديگرى آن كه نگذارد ديگرى بكند و اگر يكى دست بداشت، ديگرى دست چرا بايد داشت؟ اگر كسى گويد كه: زشت بود كه كسى جامه ابريشمين دارد، حسبت كند و از سر ديگرى بركشد. و خود شراب مىخورد و شراب ديگران مىريزد؛ جواب آن است كه زشت ديگر بود و باطل ديگر [ زشتى مسئلهاى است و واجب نبودن مسئله ديگر] اين از آن زشت باشد كه مهمترين بداشت، نه آن كه اين نشايد؛ اگر كسى روزه دارد و نماز نكند، اين زشت دارند، از آن كه مهمترين دست بداشت؛ نه از آنكه اين روزه داشتن نشايد و باطل بود. (94) با توجه به همين نكته است كه عمده فقيهان، اين شرط را جزو شرايط وجوب ندانسته و گفتهاند كه چون اين فريضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نيست، حتى بر تاركان معروف و مرتكبان منكر نيز واجب است. (95) اما، اين داورى تنها يك جنبه قضيه را حل مىكند و نشان مىدهد كه به لحاظ فقهى، همه مكلفان مخاطب اين فريضهاند و تاركان معروف و فاسقان همانقدر موظف به اجراى اين فريضهاند، كه عاملان به معروف و صالحان. اما اين فريضه بار اجتماعى نيز دارد و جنبه تربيتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تكليف است. بنابراين به سادگى نمىتوان مسئله را حلشده دانست. سعدى داستانى در اين باب دارد كه بعد اجتماعى اين فريضه و نقش اين شرط را در آن خوب به نمايش مىگذارد. به روايت سعدى: فقيهى پدر را گفت: هيچ از [اين (96) ] سخنان [رنگين دلاويز] متكلمان در من اثر نمىكند. سبب آن كه نمىبينم از ايشان كردار[ى] موافق گفتار.
ترك دنيا به مردم آموزند
خويشتن، سيم و غله اندوزند
[عالمى را كه گفت باشد و بس
هر چه گويد نگيرد اندر كس]
عالم آن كس بود كه بد نكند
نه بگويد به خلق و خود نكند
اتأمرونالناس بالبر و تنسون انفسكم؟
عالم كه كامرانى و تنپرورى كند او خويشتن گم است، كه را رهبرى كند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد اين خيال باطل نشايد روى از تربيت ناصحان بگردانيدن و... گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش كردار باطل است آنچه مدعى گويد
خفته را، خفته كى كند بيدار؟
مرد بايد كه گيرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر ديوار را (97) نظر سعدى آن است كه انسان بايد بتواند گفته را از گوينده جدا كند و اگر گفته درست بود، بىتوجه به صاحب آن، به جان بنيوشد و آن را بهكار بندد. حق آن است كه اگر آدمى به اين حد از رشد و كمال برسد كه بتواند فارغ از دغدغههاى گوناگون گوهر را از خلاب بيرون بكشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذيرد و حكمت را گمشده خويش بداند كه آن را هرجا يافت، مملوك خود بشناسد، زهى سعادت و كمال. اين يكى از آموزههاى بزرگ معصومان است كه هر كس حقيقت را از هر كس بود، بپذيرد و آن را آويزه گوش خود سازد. امام علىعليه السلام در اين باب مىفرمايد: «حكمت گمشده مؤمن است. حكمت را فراگير، هر چند از منافقان. (98) » همچنين ايشان مىفرمايد: «حكمت را هرجا باشد، فراگير كه حكمت ـ گاه ـ در سينه منافق بود. پس در سينهاش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سينه مؤمن بيارمد. (99) » در هر صورت، حكمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملك خصوصى هيچكس نيست و شايستهترين مالك او، همين مؤمن است. اما دريغ كه عملا همه به اين حد از رشد و كمال نمىرسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گويندهاش مىسنجند و نخست تكليف خود را با گوينده روشن مىكنند و اگر مشروعيت و صلاحيت او را تشخيص دادند، آنگاه به گفتهاش عمل خواهند كرد و يا آن را خواهند پذيرفت. اين مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جايگاه ويژهاى دارد و براساس تحقيقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پيام مشهود باشد، به همان ميزان به اعتبار او نزد ديگران افزوده مىشود... از اينرو افراد صادق، اعتبار بيشترى پيدا مىكنند. (100) » يعنى مردم نخست به گوينده مىنگرند و او را بهگونهاى ارزيابى مىكنند و سپس براساس درجه مشروعيت و صلاحيتى كه برايش قائل شدهاند، سخنانش را مىپذيرند. پس نمىتوان گويندگان را همچون ماشينى فرض كرد كه شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بىگمان در اينجا حب و بعضها و دلبستگىها نقش عمدهاى دارد. اين مسئله در امور تربيتى بسيار حادتر و جدىتر است. مردمان از كسى كه آنان را به صلاح دعوت مىكنند و از بدى بازمىدارند، انتظار دارند كه خود پيشاپيش مظهر صلاح و پرهيز از فساد باشند. اين همه تأكيد در باب اين كه علم هر كس بايد با عمل او برابر باشد و گفتهاش از كردارش بالاتر نباشد، ناظر به همين گرايش روحى افراد است. ما غالبا پيش از ارزيابى صحت و سقم سخنى، مىنگريم كه گوينده آن كيست. با توجه به اين نكته است كه حساسيت اين شرط در باب امر به معروف و نهى از منكر آشكارتر مىگردد.
گنجينه امثال و حكم فارسى و عربى سرشار از نقد و نكوهش دوگانگى كردار و گفتار و بىاثرى چنين روشى است. تعبيراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون كند؟» و «كور خود مباش و بيناى مردم» و «اى فقيه، اول نصيحتگوى نفس خويش باش» و «توبهفرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند؟» و «كه راه بجويد ز كور بىبصرى؟» و «غير تقى يأمر الناس بالتقى/طبيب يداوى الناس وهو عليل» و هزاران مثل از اين دست، گوياى اهميت اين شرط است.
با توجه به اهميت اين شرط است كه مىبينيم امام علىعليه السلام، بر آن تأكيد بسيار دارند و اگر در باب شروط ديگر، چندان سخنى به تصريح نمىگويند، بر اين شرط بسيار پافشارى مىكنند و آن را اساسىترين شرط امر به معروف و نهى از منكر مىشمارند. گيرم كه مقصودشان از شرط، شرط تأثير باشد، نه وجوب، مگر نه اين كه هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همين تأثير است؟ امامعليه السلام كسانى را كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، اما خود به گفتههايشان عمل نمىكنند، لعنت مىكنند و مىفرمايند: «خداوند آمران به معروف را كه خود آن را وامىگذارند و ناهيان از منكر را كه خود بدان عمل مىكنند، لعنت كند. (101) » ايشان همچنين پيششرط امر و نهى را پايبندى آمر و ناهى مىدانند و مىفرمايند: «نهى از منكر كنيد و خود از آن بازايستيد؛ چرا كه پس از بازايستادن، به بازداشتن فرمان يافتهايد . (102) » ايشان خود را پيشاهنگ اين روش و شيوه مىداند و مىفرمايد: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغيب نمىكنم، مگر آن كه پيش از شما بدان روى مىآورم و شما را از معصيتى بازنمىدارم، مگر آن كه پيش از شما خود از آن بازمىايستم. (103) » در تفسير آيه شريفه رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكرالله؛ «مردانى كه تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا غافل نمىسازد» (سوره نور، آيه 37) به وصف خدامردانى مىپردازد كه تجلى حق در زمين هستند. شاخصه كار اينان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگويند، خود نيز بدان عمل مىكنند: «به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان عمل مىكنند و از منكر بازمىدارند و خود از آن بازمىايستند. (104) » اين نكته درباره مربيان مردم و كسانى كه خود را در موضع رهبرى و راهنمايى نشاندهاند، مهمتر است. آنان بايد با عمل نه گفتار، مردم را هدايت كنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدين رو، از نظر امام علىعليه السلام «آنكه خود را پيشواى مردم سازد، پيش از تعليم ديگرى بايد به ادب كردن خويش بپردازد و پيش از آنكه به گفتار تعليم فرمايد، بايد به كردار ادب نمايد. و آنكه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد، شايستهتر به تعظيم است از آنكه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد. (105) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منكر به معناى سخن گفتن و ديگران را به زبان راهنمايى كردن نيست، بلكه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منكر است . ايشان به هنگام يادكرد از يكى از يارانشان با شيفتگى او را وصف مىكنند و يكى از اوصاف او را چنين باز مىگويند: «آنچه مىگفت مىكرد و آنچه نمىكرد، نمىگفت. (106) » اين همه تأكيد، نشان از نقش پايبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط ديگر اشاره نمىكند، بر اين يك، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منكر مىشمارد؛ زيرا كه بدون اين شرط، امر و نهى تنها فريادى در برهوت خواهد بود؛ بىكمترين اثرى. البته مقصود آن نيست كه نبايد به امر و نهى زبانى پرداخت، بلكه اين نيز لازم است. اما اگر در پى تأثير باشيم، از باب «دوصد گفته چون نيم كردار نيست» بايد خودمان جلوهاى از معروفها گرديم.
يادكردنى است كه اگر به امر به معروف و نهى از منكر، از منظرى كلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگريم، آنگاه اهميت و موقع اين شرط و لزوم آن آشكارتر مىگردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منكر، صرفا سخنپراكنى و اسقاط تكليف به هر قيمتى نيست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماريم و شرط ندانيم. بلكه چون مقصود تحقق معروف است، بايد آمران اگر خود عامل نيستند، دهان ببندند و حرمت اين فريضه را نشكنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر كسى كه به نصوص و جز آنهايى كه نقل كردهايم، احاطه يافته است، مخفى نماند كه مقصود از امر به معروف و نهى از منكر، واداشتن به آن از طريق ايجاد معروف و دورى گزيدن از منكر است، نه سخن تنها. (107) پس اگر حقا شرطى را بايد براى امر به معروف گذاشت، همين شرط است و توجه كرد كه مقصود از اين شرط، شرط تأثير است.
http://www.imamalinet.net