loading...
امر به معروف
حسینی طباطبایی بازدید : 44 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

پايبندى آمر و ناهى به گفته‏ هاى خود

پاره‏اى فقيهان بر آن رفته‏اند كه يكى‏ديگر از شرايط امر به معروف و نهى از منكر آن است كه آمر به معروف و ناهى از منكر، خود به گفته‏هايش پايبند باشد و گفتارش از كردارش فراتر نرود. شيخ بهايى با استناد به آياتى مانند «آيا در حالى كه كتاب را مى‏خوانيد، مردم را به نيكى فرمان مى‏دهيد و خود را فراموش مى‏كنيد؟ آيا به عقل درنمى‏يابيد؟ (91) » و «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، چرا سخنانى مى‏گوييد كه به‏كارشان نمى‏بنديد؟ خداوند سخت به خشم مى‏آيد كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد. (92) » و همچنين روايات بسيارى قريب به مضمون اين آيات، اين شرط را جزو شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر شمرده است. ليكن صاحب جواهر نظر او را رد و دلايلش را يكايك نقد مى‏كند و استدلال مى‏كند كه مقصود اين آيات و روايات اين نيست كه امر به معروف و نهى از منكر بر كسى كه پايبند گفته‏هايش نيست، واجب نمى‏باشد. بلكه اين نصوص در مقام نكوهش كسانى است كه خود از دانسته‏هاى خويش بهره نمى‏گيرند و چون كوران مشعله‏دارند كه راه را بر ديگران روشن مى‏كنند، اما خود همواره در تاريكى به‏سر مى‏برند. (93) بدين‏ترتيب اين شرط، شرط تأثير است، نه شرط وجوب. غزالى اين تفاوت را با آوردن مثالى نيك توضيح مى‏دهد: اين [نوع امر به معروف و نهى از منكر] فاسق را نيز روا بود. كه بر هر كسى دو چيز واجب است: يكى آن كه خود كند و ديگرى آن كه نگذارد ديگرى بكند و اگر يكى دست بداشت، ديگرى دست چرا بايد داشت؟ اگر كسى گويد كه: زشت بود كه كسى جامه ابريشمين دارد، حسبت كند و از سر ديگرى بركشد. و خود شراب مى‏خورد و شراب ديگران مى‏ريزد؛ جواب آن است كه زشت ديگر بود و باطل ديگر [ زشتى مسئله‏اى است و واجب نبودن مسئله ديگر] اين از آن زشت باشد كه مهم‏ترين بداشت، نه آن كه اين نشايد؛ اگر كسى روزه دارد و نماز نكند، اين زشت دارند، از آن كه مهم‏ترين دست بداشت؛ نه از آن‏كه اين روزه داشتن نشايد و باطل بود. (94) با توجه به همين نكته است كه عمده فقيهان، اين شرط را جزو شرايط وجوب ندانسته و گفته‏اند كه چون اين فريضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نيست، حتى بر تاركان معروف و مرتكبان منكر نيز واجب است. (95) اما، اين داورى تنها يك جنبه قضيه را حل مى‏كند و نشان مى‏دهد كه به لحاظ فقهى، همه مكلفان مخاطب اين فريضه‏اند و تاركان معروف و فاسقان همان‏قدر موظف به اجراى اين فريضه‏اند، كه عاملان به معروف و صالحان. اما اين فريضه بار اجتماعى نيز دارد و جنبه تربيتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تكليف است. بنابراين به سادگى نمى‏توان مسئله را حل‏شده دانست. سعدى داستانى در اين باب دارد كه بعد اجتماعى اين فريضه و نقش اين شرط را در آن خوب به نمايش مى‏گذارد. به روايت سعدى: فقيهى پدر را گفت: هيچ از [اين (96) ] سخنان [رنگين دلاويز] متكلمان در من اثر نمى‏كند. سبب آن كه نمى‏بينم از ايشان كردار[ى‏] موافق گفتار.

ترك دنيا به مردم آموزند

خويشتن، سيم و غله اندوزند

[عالمى را كه گفت باشد و بس

هر چه گويد نگيرد اندر كس‏]

عالم آن كس بود كه بد نكند

نه بگويد به خلق و خود نكند

اتأمرون‏الناس بالبر و تنسون انفسكم؟

عالم كه كامرانى و تن‏پرورى كند او خويشتن گم است، كه را رهبرى كند؟

پدر گفت: اى پسر، به مجرد اين خيال باطل نشايد روى از تربيت ناصحان بگردانيدن و... گفت عالم به گوش جان بشنو

ور نماند به گفتنش كردار باطل است آنچه مدعى گويد

خفته را، خفته كى كند بيدار؟

مرد بايد كه گيرد اندر گوش

ور نبشته است، پند بر ديوار را (97) نظر سعدى آن است كه انسان بايد بتواند گفته را از گوينده جدا كند و اگر گفته درست بود، بى‏توجه به صاحب آن، به جان بنيوشد و آن را به‏كار بندد. حق آن است كه اگر آدمى به اين حد از رشد و كمال برسد كه بتواند فارغ از دغدغه‏هاى گوناگون گوهر را از خلاب بيرون بكشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذيرد و حكمت را گمشده خويش بداند كه آن را هرجا يافت، مملوك خود بشناسد، زهى سعادت و كمال. اين يكى از آموزه‏هاى بزرگ معصومان است كه هر كس حقيقت را از هر كس بود، بپذيرد و آن را آويزه گوش خود سازد. امام على‏عليه السلام در اين باب مى‏فرمايد: «حكمت گمشده مؤمن است. حكمت را فراگير، هر چند از منافقان. (98) » همچنين ايشان مى‏فرمايد: «حكمت را هرجا باشد، فراگير كه حكمت ـ گاه ـ در سينه منافق بود. پس در سينه‏اش بجنبد تا برون شود و با همسان‏هاى خود در سينه مؤمن بيارمد. (99) » در هر صورت، حكمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملك خصوصى هيچ‏كس نيست و شايسته‏ترين مالك او، همين مؤمن است. اما دريغ كه عملا همه به اين حد از رشد و كمال نمى‏رسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گوينده‏اش مى‏سنجند و نخست تكليف خود را با گوينده روشن مى‏كنند و اگر مشروعيت و صلاحيت او را تشخيص دادند، آن‏گاه به گفته‏اش عمل خواهند كرد و يا آن را خواهند پذيرفت. اين مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جايگاه ويژه‏اى دارد و براساس تحقيقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پيام مشهود باشد، به همان ميزان به اعتبار او نزد ديگران افزوده مى‏شود... از اين‏رو افراد صادق، اعتبار بيش‏ترى پيدا مى‏كنند. (100) » يعنى مردم نخست به گوينده مى‏نگرند و او را به‏گونه‏اى ارزيابى مى‏كنند و سپس براساس درجه مشروعيت و صلاحيتى كه برايش قائل شده‏اند، سخنانش را مى‏پذيرند. پس نمى‏توان گويندگان را همچون ماشينى فرض كرد كه شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بى‏گمان در اين‏جا حب و بعض‏ها و دلبستگى‏ها نقش عمده‏اى دارد. اين مسئله در امور تربيتى بسيار حادتر و جدى‏تر است. مردمان از كسى كه آنان را به صلاح دعوت مى‏كنند و از بدى بازمى‏دارند، انتظار دارند كه خود پيشاپيش مظهر صلاح و پرهيز از فساد باشند. اين همه تأكيد در باب اين كه علم هر كس بايد با عمل او برابر باشد و گفته‏اش از كردارش بالاتر نباشد، ناظر به همين گرايش روحى افراد است. ما غالبا پيش از ارزيابى صحت و سقم سخنى، مى‏نگريم كه گوينده آن كيست. با توجه به اين نكته است كه حساسيت اين شرط در باب امر به معروف و نهى از منكر آشكارتر مى‏گردد.

گنجينه امثال و حكم فارسى و عربى سرشار از نقد و نكوهش دوگانگى كردار و گفتار و بى‏اثرى چنين روشى است. تعبيراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون كند؟» و «كور خود مباش و بيناى مردم» و «اى فقيه، اول نصيحت‏گوى نفس خويش باش» و «توبه‏فرمايان چرا خود توبه كمتر مى‏كنند؟» و «كه راه بجويد ز كور بى‏بصرى؟» و «غير تقى يأمر الناس بالتقى/طبيب يداوى الناس وهو عليل» و هزاران مثل از اين دست، گوياى اهميت اين شرط است.

با توجه به اهميت اين شرط است كه مى‏بينيم امام على‏عليه السلام، بر آن تأكيد بسيار دارند و اگر در باب شروط ديگر، چندان سخنى به تصريح نمى‏گويند، بر اين شرط بسيار پافشارى مى‏كنند و آن را اساسى‏ترين شرط امر به معروف و نهى از منكر مى‏شمارند. گيرم كه مقصودشان از شرط، شرط تأثير باشد، نه وجوب، مگر نه اين كه هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همين تأثير است؟ امام‏عليه السلام كسانى را كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند، اما خود به گفته‏هايشان عمل نمى‏كنند، لعنت مى‏كنند و مى‏فرمايند: «خداوند آمران به معروف را كه خود آن را وامى‏گذارند و ناهيان از منكر را كه خود بدان عمل مى‏كنند، لعنت كند. (101) » ايشان همچنين پيش‏شرط امر و نهى را پايبندى آمر و ناهى مى‏دانند و مى‏فرمايند: «نهى از منكر كنيد و خود از آن بازايستيد؛ چرا كه پس از بازايستادن، به بازداشتن فرمان يافته‏ايد . (102) » ايشان خود را پيشاهنگ اين روش و شيوه مى‏داند و مى‏فرمايد: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغيب نمى‏كنم، مگر آن كه پيش از شما بدان روى مى‏آورم و شما را از معصيتى بازنمى‏دارم، مگر آن كه پيش از شما خود از آن بازمى‏ايستم. (103) » در تفسير آيه شريفه رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكرالله؛ «مردانى كه تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا غافل نمى‏سازد» (سوره نور، آيه 37) به وصف خدامردانى مى‏پردازد كه تجلى حق در زمين هستند. شاخصه كار اينان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگويند، خود نيز بدان عمل مى‏كنند: «به عدالت فرمان مى‏دهند و خود بدان عمل مى‏كنند و از منكر بازمى‏دارند و خود از آن بازمى‏ايستند. (104) » اين نكته درباره مربيان مردم و كسانى كه خود را در موضع رهبرى و راهنمايى نشانده‏اند، مهم‏تر است. آنان بايد با عمل نه گفتار، مردم را هدايت كنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدين رو، از نظر امام على‏عليه السلام «آن‏كه خود را پيشواى مردم سازد، پيش از تعليم ديگرى بايد به ادب كردن خويش بپردازد و پيش از آن‏كه به گفتار تعليم فرمايد، بايد به كردار ادب نمايد. و آن‏كه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد، شايسته‏تر به تعظيم است از آن‏كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد. (105) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منكر به معناى سخن گفتن و ديگران را به زبان راهنمايى كردن نيست، بلكه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منكر است . ايشان به هنگام يادكرد از يكى از يارانشان با شيفتگى او را وصف مى‏كنند و يكى از اوصاف او را چنين باز مى‏گويند: «آنچه مى‏گفت مى‏كرد و آنچه نمى‏كرد، نمى‏گفت. (106) » اين همه تأكيد، نشان از نقش پايبندى آمر و ناهى به گفته‏هاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط ديگر اشاره نمى‏كند، بر اين يك، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منكر مى‏شمارد؛ زيرا كه بدون اين شرط، امر و نهى تنها فريادى در برهوت خواهد بود؛ بى‏كم‏ترين اثرى. البته مقصود آن نيست كه نبايد به امر و نهى زبانى پرداخت، بلكه اين نيز لازم است. اما اگر در پى تأثير باشيم، از باب «دوصد گفته چون نيم كردار نيست» بايد خودمان جلوه‏اى از معروف‏ها گرديم.

يادكردنى است كه اگر به امر به معروف و نهى از منكر، از منظرى كلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگريم، آن‏گاه اهميت و موقع اين شرط و لزوم آن آشكارتر مى‏گردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منكر، صرفا سخن‏پراكنى و اسقاط تكليف به هر قيمتى نيست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماريم و شرط ندانيم. بلكه چون مقصود تحقق معروف است، بايد آمران اگر خود عامل نيستند، دهان ببندند و حرمت اين فريضه را نشكنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر كسى كه به نصوص و جز آنهايى كه نقل كرده‏ايم، احاطه يافته است، مخفى نماند كه مقصود از امر به معروف و نهى از منكر، واداشتن به آن از طريق ايجاد معروف و دورى گزيدن از منكر است، نه سخن تنها. (107) پس اگر حقا شرطى را بايد براى امر به معروف گذاشت، همين شرط است و توجه كرد كه مقصود از اين شرط، شرط تأثير است.

http://www.imamalinet.net

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 71
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 23
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 90
  • بازدید ماه : 311
  • بازدید سال : 1,602
  • بازدید کلی : 10,760
  • لوگو جشنواره